طاها کوچولوی ما بهترین هدیه خدا...

1روز به یاد ماندنی...

1393/6/19 7:19
نویسنده : مامانی
320 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که فهمیدم شما اومدی توی شکم مامانی(26 بهمن ماه1392)

 

اون روز صبح باکلی استرس از خواب بیدار شدم وآماده شدم که با بابایی برم ازمایشگاه برای آزمایش بارداری.البته با کلی خواهش وتمنای من.چون بابایی اصرار داشت که نی نی در کار نیست و من توهم زدم.

ساعت8 منو گذاشت آزمایشگاه و خودش رفت سر کار.منم فوری رفتم پیش 1 دکتر عمومی تا برام 1 آز بارداری بنویسه بعدشم  رفتم و آزمایش رو انجام دادم.بهم گفتن ظهر جوابش اماده میشه...

منم برای اینکه حوصله م سر نره یواش یواش رفتم علامه مجلسی و تا ظهر کلی اونجا استخون سبک کردم و کلی نماز و دعا وقرآن...اونجا از ته قلبم تو رو از خدا خواستم و نذر کردم اگه 1 نینی سالم وصالح بهم بده هر سال 26 بهمن برم علامه مجلس وکاچی نذری بپزم.

ساعت 12 شد ومنم رفتم وجواب رو گرفتم.خیییلی استرس داشتم...دلم مثل سیر وسرکه می جوشید..حدس خودم50-50 بود.

به متصدی ازمایشگاه که جواب رو بهم داد گفتم میشه ببینید جوابش مثبته یا منفی؟اونم که با اخلاق گندش 1 ریز میگفت نه باید نشون دکتر بدی...

حالا یکی نبود بگه دختر تو که خودت جواب ازمایشای عالم وآدمو میخونی اینو هم خودت بخون دیگه...از بس استرس داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم.

نفهمیدم پله های ازمایشگاهو چطوری رفتم پایین.توی راه که داشتم میدویدم 1 نگاهی به برگه کردم.رنج نرمال بارداری مقدار hcgبیشتر از 100بود.مال من871بود...اما بازم باورم نشد...

همون وقت سریع بردم نشون یه دکتر دادم...تا برگه رو دید یه نگاهی به من کرد وخندید وگفت مبارک باشه...

منم که انگار ذوق مرگ شدم...نه1تشکری نه هیچی مثل دیوونه ها برگه رو از دستش قاپیدم و دویدم بیرون...اونقدر بغض کرده بودم واشک توی چشمام جمع شده بود که دیگه جلوی پامو نمیدیدم.فقط میدویدم.

هوراااااااااااااا بالاخره منم دارم مامان میشم

اولین کاری که کردم به بابایی زنگ زدم و این خبرو بهش دادم.اما بهش گفتم تا اولین سونو چیزی به کسی نگه تا از سلامت شما وتشکیل شدن قلب کوچولوت مطمئن بشیم.مطمئنم اونم خیییلی خوشحال شد از اینکه بابا شده

همون شب با بابایی رفتیم بیرون و به افتخار سه تایی شدنمون1 جعبه شیرینی خریدیم و1 جشن3تایی گرفتیم...

 

خدایا عجب روز خوبی بود....

از این روزای خوب به همه بده....

پسندها (2)

نظرات (3)

مادر دردانه
23 شهریور 93 10:22
سلام مامانی مبارک باشه داشتن یه پسر کوچولو واقعا لذت بخشه ایشالله به سلامتی بیاد توی بغلت عزیزم
علی کوچولو
23 شهریور 93 18:13
سلام عزیزم مبارک باشه خیلی حس خوبیه من از خوشحالی گریه کردم یکی از قشنگترین حسهای دنیاست
ترنم
26 شهریور 93 13:45
وای عجب خاطره ای وقتی خوندم اشک تو چشم جمع شد بهت تبریک میگم ایشاله خدا برات نگهش داره